-
8
1387/03/09 19:23
بی بی .. بی بی ِ بی صدای قصه .. نکند روزی خاموش شوی .. بشکنی و من تو را آن طور که باید ، ندیده باشم .. آخ که می شکنم با هر اسرینی که می دانم از کدامین جهت در چشمان مهربانت حلقه می زند و می ریزد و ... داغونت می کند .. خسته ام بی بی ، خسته .. کاش می شد ، باهات حرف بزنم و بگویم این روزها چم شده است .. اما تو که مرا می...
-
7
1387/02/18 22:53
هنوز که هنوزه .. از شنیدن ِ ش .. ذوق می کنم .. هنوز که هنوزه .. وقتی با تمامی احساسی که وجود داره داد می زنه .. یو آر د ِ وان .. یو آر مای نامبر وان .. هنوز که هنوزه .. ذوق می کنم .. پر می شم از همه ی حس های خوب و شیرین .. دیدی چه حسی داره .. یه حس خواستن عجیب ..آره .. هنوزه که هنوزه .. وقتی باورت می شه که یه نفر...
-
6
1387/02/01 22:06
هیچی نگو .. ! * یک پرنده ی کوچک که زیر برگ ها نغمه سرایی می کند ، برای اثبات خدا کافی است .
-
5
1387/01/27 13:40
دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش به حال دلم می سوخت و مهربانی را نثار من می کرد دلم برای کسی تنگ است که تا شمال ترین شمال با من رفت و در جنوب ترین جنوب با من بود
-
4
1387/01/26 21:22
لا لا لا لا .. بخواب دنیا خسیسه .. واسه کمتر کسی خوب می نویسه.. یکی لب هاش همیشه غرق خنده ست.. یکی پلکاش تو خوابم حتی خیسه . * دعا کن فردا سر بلند از امتحان بیرون بیام ..
-
3
1387/01/23 20:47
بازم یه جمعه ی دیگه ..
-
2
1387/01/17 13:13
می گویند غروب جایی ست که زمین آسمان را می بوسد وُ من امشب و هر شب برای تو غروب می کنم . . . پس کجایی آسمان من .. ؟! * شروع عالیی بود ، خدا ! ممنونم ازت یک دنیا .. اگر هر کسی در زندگی فقط یک نفر را داشته باشد که بگوید " تو را بدون اگر و مگر دوستت دارم ، تو را اگر احمق هم باشی دوستت دارم ، تو را اگر لیز بخوری و به...
-
1
1387/01/16 19:45
خون رو از نقاشی بردار ، گلای آبی بکش .. ! فردا اولین روز رسمی شروع می شه .. دوباره درس ، دانشگاه ، کلاس ، خوندن .. ! کارم حسابی زیاده .. تا بیست و پنجم مرداد فول تایم .. باید یه برنامه ریزی کنم .. شاید اینجا .. شاید هم توی دفتر .. باید جوری باشه که همیشه جلوی چشم باشه ! .. پدر .. الهی به امید تو .. این روزا اتفاق خاصی...
-
0
1387/01/14 15:48
تعطیلات هم تموم شد . امشب آخرین شب از تعطیلات رسمی عیده . بازم برگشتم به سالهای مدرسه . بازم همون اضطراب ها و احساس های همیشگی . دقیقا همیشه شب های اول مهر و چهاردهم فروردین پر بودم از همین دلشوره ی زیاد . یه ترس ناخودآگاه که صبحش همه چی رو از یاد می بردم . سیزده به در هم تمام شد . بعد از چندین سال تونستم بالاخره این...