قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

9

اتفاقات عجیبی داره می افته .. !

8

 

بی بی .. بی بی ِ بی صدای قصه ..

 

نکند روزی خاموش شوی .. بشکنی و من تو را آن طور که باید ، ندیده باشم .. آخ که می شکنم با هر اسرینی که می دانم از کدامین جهت در چشمان مهربانت حلقه می زند و می ریزد و ... داغونت می کند .. خسته ام بی بی ، خسته .. کاش می شد ، باهات حرف بزنم و بگویم این روزها چم شده است .. اما تو که مرا می شناسی .. همیشه درگیر م .. درگیر همان حیای ذاتی که خدات بهم داده است و  شرمی که جز لاینفک وجودی ماست .. سکوت می کنم .. یک عمر است سکوت کرده ام .. خواسته های دلم را پشت همان نقاب قدیمی لبخند پنهان می کنم و کسی چه می داند پشت این ظاهر همیشه خندان ، دختری هست به تنهایی خدا وُ غم یک دنیا وُ دسته دسته دلواپسی ..

 

بی بی .. بی بی جان ..

 

آدم ها همه را به صورت می شناسند .. و کسی نیست که بخواهد تو را به دل بشناسد .. همه از تو صورت می خواهند و کسی نیست که بگوید .. سیرت سیری چند ؟! .. وقتی می بینی شان .. انگاری کوهی از غرور و ابهت درشان نهفته است و هنگامی که باهاشان به صحبت بنشینی ، می بینی که‌ آن ذهنیت پوشالی ت به یک باره ترک می خورد و پایین می ریزد ..  و بدین گونه می شود که لحظه ای لبخند می زنی و ترجیح می دی که کناره بگیری .. از دنیاهاشان ..

 

بی بی گلی ..

 

خسته نیستم ولی انگار که کوله بار بیست و شش سال زندگی روی شانه هام سنگینی می کند .. آرام م اما لبریزم از احساس های متضادی که نمی دانم باید باهاشان چه کنم .. حس شادی دارم اما شاد نیستم .. حس زندگی دارم ولی زنده نیستم .. حکم م شده ، حکم متحرکی که فقط فرمان می گیرد .. و اصلا نمی داند این فرمان ها به درد کجای امروز و فرداش می خورد .. حرف می زنم .. می خندم .. زندگی می کنم اما می دانم .. سکونی عجیب مرا در بر گرفته و قصد دارد ، کاملا زمین گیرم کند ..

 

*  به حرمت تموم لحظه هایی که حس کردم باهامی .. سجده شکر به جا می آرم .. توی دلم .. توی وجودم .. قربونت برم که سیاهی بنده هات همه جا یادت می ره .. می دونم تو عاشقی .. یه عاشق واقعی که هر جایی نگاه بندازم ، نشونه ای ازش می بینم و خواهم دید ..