قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

35

نمیشه .. نمیشه .. نمیشه .. هر چی بیشتر تلاش کنم، کمتر نتیجه می گیرم .. قلمم خشک شده .. خشک که نه، شکسته .. از بیخ و بن هم شکسته .. دنبال مقصر نمی گردم .. این که نمی تونم حرف دلم رو بنویسم نه تقصیر تواه، نه تقصیر خودم .. نمی تونم شعر بگم .. شاید چون حسم قوی نیست .. شاید چون دلم واسه شعر گفتن رضا نیست .. شاید چون خودم سردم .. نمی دونم ..


بانو .. !

دیدی امروزم شد

مبادای تو .

باران نیامد ،

آسمان آبی نشد.

گدایی کردم

اشک را جای باران،

از تو که نه

از او که

- حتی -

او هم نبود .

بانو .. !

راه دریا را گم کرده ام .

در دل دریا خانه مکن،

گمت می کنم،

تنها می شوم و

ردیف شعرهام قهر می کنند.

تو که نباشی

همه چیز در هم است،

مثه موهام،

لای سمفونی باد که

راهی جز سرگردانی ندارند.

آری بانو .. !

دست هام از آرامش

کوتاه شده است.

مرحمتی کن،

دعای باران که نه

دعای خدا کن تا قرار گیرم.