قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

31

* ع ص ب ی م / ش د ی د  *


می خوام بنویسم / بدون فکر / بدون اینکه که بدونم حتی چی می خوام بگم / فقط می خوام خالی شم / از این حسی که الان هست و نباید باشه / باید خالی شم / باید خالی شم / دیروز مزخرف بود / دیشب مزخرف بود / الان مزخرفه / همه ی اینا هم، تقصیر تواه / تقصیر تو / و شاید هم، تقصیر خودم / آره / تقصیر خودم / من تو رو بزرگ کردم / من از تو بت ساختم / والا تو یه آدمی مثل من / معمولی و خیلی خودخواه / تقصیر من بود / تقصیر من بود که فراموش کردم تو آدمی نه فرشته / تقصیر من بود که حق اشتباه کردنو از تو گرفتم / مگه تو خدا بودی که گل بی عیب باشی / نه / نه / نه / تو بنده ی خدا بودی که من به اشتباه، تو رو مثل خدا می دونستم / نه اینکه تو خدا باشی، نه / خدا بودن تو یعنی زیادی بزرگ کردنت / می بینی / هنوزم نگرانم / نگران فکری که با خوندن این جمله توی ذهن مخاطب از من به وجود می آد / مثل نگرانی اون شب / و هزاران شب دیگه ای که به همه حق دادم جز خودم / الانم / اگه خواستم بنویسم / اگه باید می نوشتم / فقط واسه آروم شدن خودم بود / من باید فراموش کنم / باید فراموش کنم / باید / باید / باید / این پیراهن خیلی بزرگتر از قواره ی منه / باید / باید / باید بگذرم / به هر قیمتی / به هر حالی / اینجا جای موندن نیست / اگه بود، تو اینجا نبودی / تو این شکلی نبودی / من این شکلی نبودم / و چقدر سخته این عبور / انگار داری جا می مونی / کجا و چه جورشو خودتم نمی دونی / می دونم / می دونم / حالم خوش نیست / حالم، اصلا خوش نیست / همیشه همین طوره / واسه چیزی آزمایش می شی که اون چیز به جونت بسته شده / درست و غلطشو کار ندارم / سختیشو میگم / بفهم خدا / بفهم / بفهم چی میگم / همه ی قانوناتو داری می شکنی که چی / که مثلا من گناهکارم / که مثلا من پیش تو روسیاهم / نمیشه که / نمیشه که اینجوری / درسته من اونی نیستم که می خوای اما تو همونی هستی که من می خوام / من باید اشتباه کنم / اما قرار نیست تو نبخشی / قرار نیست تو چشاتو ببندی و بشی مثه همه / قرار نیست دیگه / هست ؟!!!!! / اگه هست بگو من تکلیفمو بدونم / وقت شادی و مشکلات برم سراغ یکی دیگه / اگه هم نیست که خداااااااااااااااااااااااااا / رسم خداییتو به جا بیار / حتی اگه من رسم بندگیتو به جا نیارم / حرف خودته / قول خودته / پاش واستا / مگه نمی گی از رگ گردن بهم نزدیکتری / مگه نمیگی عاشق بنده ات هستی / من بنده / من بنده / من بنده / پس کجاست اون عشقی که من نمی بینمش / من بنده ام / من خدا نیستم / من هدا هستم / من مصلحت و صبر کردن و حال احسن نمی فهمم / با من به اندازه شعور خودم حرف بزن / به من چیزی از جنس خودم نشون بده خدا / یعنی که چی خدا / یعنی که چی / یعنی که چی /

30

 " یه روزایی حس می کنم پشت من / همه شهر می گرده دنبال تو "

یه حس دوگانه دارم که اصلا دوسش ندارم ! همیشه همین طور بوده .. حالم خوش نیست .. از اون همه حس قشنگ ، الان ، فقط یه دل آشوبه ی نازک مونده و یه .. .. .. .. .

* تازه دلیل اون همه دل آشوبه ی صبح رو فهمیدم .. قربوبت بشم که بعد این همه خوشحالی ، چیزی جز درد نداری .. کاش زودتر خوب شی .. کاش زودتر صدات ، صدای خندون و شیطون همیشگی شه و من کلی ی ی ی ی ی سر به سرت بذارم و بگم دکتر جون_ نازک نارنجی .. زود خوب شو .. زود .. این لحظه های آروم و کشدار دارن کلافه ام می کنن .. دلم شادی می خواد .. دلم هیجان می خواد .. بدو زود خوب شو قربون مظلومیت تخست بشم من آخه ه ه ه ه ه ه ه ه  ...

29

بانو .. !

باران می بارد ..

هوا مه گرفته و من ،

انار به دست ، دعا می خوانم .

برای باران ،

برای ابر ،

برای گل .

آخ ، اگر بدانی

چقدر این روزها ،

دلم هوای خانه و

بوی نان سنگگک تازه دارد .

آخ ، اگر بدانی

چقدر دلم لک زده برای

آرامش صبح های پیشتر خانه و

نوای زنی که هیچ نمی شناختمش .


بانو .. !

برایم دعا کن ،

دعایی از جنس خوشی .

دعایی که به سامانم رساند .

آخر ،

دعای تو گیراست .

خدا دعای تو را ،

روی دیده می گذارد و

می بوسد .

دعای تو ،

دعای من نیست ..

دعای آدم های پاک است که

مادر می گوید همیشه اداست .

کاش بدانی ،

شفیع روسیاهی شدن ،

عجیب برکت دارد و می چسبد .

مثل حسین و علی ،

مثل مهدی .


بانو .. !

دستم به دامنت ،

دستم به دامنت ،

دستم به دامنت ،

امیدم را ناامید مکن ..

امیدم را ناامید مکن ..

امیدم را ناامید مکن ..

28

 ..


بانو .. !

گاهی این سکوت امشب ،

واضح تر از گریه شنیده می شود ..

باید بدانی ..

باید بدانی همه ی آواها ،

لرزش چشمان توند که می نگارند ،

مرا ..

تو را ..

و همه ی آنهایی را که

اشکی برای دیده شدن دارند ..

..


بانو ..

می دانی که ..

قصه ی این شبهای من ..

قصه ی لور است و باد پاییزی مداوم ..

و من - تنها -

از پنجره ی شب

به هجوم نور می نگرم

و در دل می خوانم

" دستم باران .. .. زبانم باران .. .. نگاهم باران "

و می خندم به کلاغ

که دلش سفیدی کبگ می خواست و

برف فراوان .

..


بانو ..

اعتیادم به سکوت

دارد عجیب بالا می گیرد ..

انگاری ،

نشئگی این زهر آرامش بخش،

به حنجره ام ساخته است ..

آرام شده ام ..

آرام تر از همیشه ..

اما

تو

بهتر

می شناسی

تار

و

پود

مرا

و می دانی

سکوتم

یعنی

مرگ

.

.

.

.


بانو ..

مرا دریاب ..

هوای کهنه ی این حوالی

نفسم را می بندد و

وزش دروغ ،

ریشه ام را می خشکاند .

..

مبادا رهایم کنی

بانو .. !

من به این چشمان روشن و

برقه ی تیره ،

برای بستن دخیل محتاجم ..