چه راه هایی که رفتم تا بفهمم
جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشق هایی که
گاهی هست و گاهی نیست
* مهربونترین خدا.. کاش می شد الانم ، مثل اون وقتایی که یه عزیزی رو از ته دلت می بوسی ، ببوسمت و واسه همه ی سوپرایزای قشنگ و باحالت از ته ، ته ، ته دلم بگم مرسی ی ی ی ی ی . آخه تو که انسان نیستی که بدونی چه حس فوق العاده ای داره این یواشکی های پر هیجان تو .. مرسی خدای مهربونم .. مرسی که به حرمت ایمان مامان و دل مثل آینه ی بابا ، این همه ه ه ه ه خوبی کنارمون سبز می شه و شادمون می کنه . انگار تازه دارم معنای * هر آنچه به شما می رسد ، از سوی خداست * رو می فهمم و لمس می کنم .. خدایا شکرت .. شکرت .. شکرت .. شکرت که توی این روزهای برف و بنفشه تنهامون نذاشتی و نمی زاری .. خیلی مرسی خدا .. خیلی ..
آخرین عقربه ،
روی ساعت امروز ،
تایم اوت من و توست ..
اگر نیایم ..
اگر دلم هوایت نکند ..
اگر تهی نشوم ..
من می مانم و
مشتی راه نرفته بی تو ،
که حتی ،
شیطان جرات عبور ندارد .
می ایستم ،
گوش می کنم و
اذان باد را نمی شنوم ..
دیگر
نه گلدسته ای هست ..
نه موذنی و نه دلی که
پای لااله ات بلرزد .
بانو جان ،
دست های من ،
این روزها ،
عجیب ،
لای شبوها ،
عطر سیب می چیند و
می پندارد ،
از من ،
تا حوای آدم ،
تنها د مانده و بس .
کاش کافریم
به سیب ،
به سجاده ،
به تسبیح و قنوت ،
قایم باشک من باشد و خدا
و الا
تو خوب می دانی ،
هنوز هم،
ته مانده ای ایمان ،
لای موهایم هست که
زور باد بهشان نرسد ..
بانو ..
بانو ..
بانو ..
خدایم را نگه دار ..
خدایم را نگه دار ..
خدایم را نگه دار ..
خدایم را نگه دار ..
من ،
از روزهای بدون خدا ،
می ترسم ..
می ترسم ..
می ترسم ..