قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

27

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم

جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشق هایی که

گاهی هست و گاهی نیست


*  مهربونترین خدا.. کاش می شد الانم ، مثل اون وقتایی که یه عزیزی رو از ته دلت می بوسی ، ببوسمت و واسه همه ی سوپرایزای قشنگ و باحالت از ته ، ته ، ته دلم بگم مرسی ی ی ی ی ی . آخه تو که انسان نیستی که بدونی چه حس فوق العاده ای داره این یواشکی های پر هیجان تو .. مرسی خدای مهربونم .. مرسی که به حرمت ایمان مامان و دل مثل آینه ی بابا ، این همه ه ه ه ه خوبی کنارمون سبز می شه و شادمون می کنه . انگار تازه دارم معنای * هر آنچه به شما می رسد ، از سوی خداست * رو می فهمم و لمس می کنم .. خدایا شکرت .. شکرت .. شکرت .. شکرت که توی این روزهای برف و بنفشه تنهامون نذاشتی و نمی زاری  .. خیلی مرسی خدا .. خیلی ..

26

آخرین عقربه ،

روی ساعت امروز ،

تایم اوت من و توست ..

اگر نیایم ..

اگر دلم هوایت نکند ..

اگر تهی نشوم ..

من می مانم و

مشتی راه نرفته بی تو ،

که حتی ،

شیطان جرات عبور ندارد .

می ایستم ، 

گوش می کنم و

اذان باد را نمی شنوم ..

دیگر

نه گلدسته ای هست ..

نه موذنی و نه دلی که

پای لااله ات بلرزد .

 

بانو جان ،

دست های من ،

این روزها ،

عجیب ،

لای شبوها ،

عطر سیب می چیند و

می پندارد ،

از من ،

تا حوای آدم ،

تنها د مانده و بس .

کاش کافریم

به سیب ،

به سجاده ،

به تسبیح و قنوت ،

قایم باشک من  باشد و خدا

و الا

تو خوب می دانی ، 

هنوز هم،

ته مانده ای ایمان ،

لای موهایم هست که

زور باد بهشان نرسد ..

بانو ..

بانو ..

بانو ..

خدایم را نگه دار ..

خدایم را نگه دار ..

خدایم را نگه دار ..

خدایم را نگه دار ..

من ،

از روزهای بدون خدا ،

می ترسم ..

می ترسم ..

می ترسم ..

25

خسته ام ولی خوبم . هنوزم امید دارم . هنوزم ته دلم یه کور سویی روشنه که بالاخره .. یه روزی .. یه جایی .. همه خوشیای دنیا مال من می شه . انگار این روزا با تمامی نفس گیریشون ، ایمانم رو به خدا بیشتر می کنن . حضور خدا رو حس می کنم . پای همه مصیبتایی که برای به هم ریختن یه آدم کافیه . اما من دلم قرصه . دلم قرصه که خدا همراهمه . توی همه ی لحظه هام . همه ی نفس هام . نمی دونم خواب می دیدم یا بازم بهم الهام می شد که تنها راه نجاتم صلواته .. صلوات فرستادم . وسط خیابون . لای ماشینا . به هیچی فکر نکردم . آروم شدم . فقط گفتم " ما به کسی بدی نکردیم ، واسه کسی بد نخواستیم " . این شبا خوابای عجیب و غریب زیاد می بینم .. اما محکمم . باید باشم . به خاطر پدر . به خاطر مادر . به خاطر وروجک و داداشی .. روحم خسته است اما نمی ذارم بشکنم . نمی ذارم .

* میگه .. هر کاری با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشه ، ناتموم می مونه .. پس منم به حرمت خدا و نعمت هاش سه بار بلندِ بلند می گم ..  بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. الهی به امید تو .. !