قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

28

 ..


بانو .. !

گاهی این سکوت امشب ،

واضح تر از گریه شنیده می شود ..

باید بدانی ..

باید بدانی همه ی آواها ،

لرزش چشمان توند که می نگارند ،

مرا ..

تو را ..

و همه ی آنهایی را که

اشکی برای دیده شدن دارند ..

..


بانو ..

می دانی که ..

قصه ی این شبهای من ..

قصه ی لور است و باد پاییزی مداوم ..

و من - تنها -

از پنجره ی شب

به هجوم نور می نگرم

و در دل می خوانم

" دستم باران .. .. زبانم باران .. .. نگاهم باران "

و می خندم به کلاغ

که دلش سفیدی کبگ می خواست و

برف فراوان .

..


بانو ..

اعتیادم به سکوت

دارد عجیب بالا می گیرد ..

انگاری ،

نشئگی این زهر آرامش بخش،

به حنجره ام ساخته است ..

آرام شده ام ..

آرام تر از همیشه ..

اما

تو

بهتر

می شناسی

تار

و

پود

مرا

و می دانی

سکوتم

یعنی

مرگ

.

.

.

.


بانو ..

مرا دریاب ..

هوای کهنه ی این حوالی

نفسم را می بندد و

وزش دروغ ،

ریشه ام را می خشکاند .

..

مبادا رهایم کنی

بانو .. !

من به این چشمان روشن و

برقه ی تیره ،

برای بستن دخیل محتاجم ..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد