قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

قاچ هایی از زندگی

'' برای توانستن - باید - همه با هم آواز بخوانیم ''

25

خسته ام ولی خوبم . هنوزم امید دارم . هنوزم ته دلم یه کور سویی روشنه که بالاخره .. یه روزی .. یه جایی .. همه خوشیای دنیا مال من می شه . انگار این روزا با تمامی نفس گیریشون ، ایمانم رو به خدا بیشتر می کنن . حضور خدا رو حس می کنم . پای همه مصیبتایی که برای به هم ریختن یه آدم کافیه . اما من دلم قرصه . دلم قرصه که خدا همراهمه . توی همه ی لحظه هام . همه ی نفس هام . نمی دونم خواب می دیدم یا بازم بهم الهام می شد که تنها راه نجاتم صلواته .. صلوات فرستادم . وسط خیابون . لای ماشینا . به هیچی فکر نکردم . آروم شدم . فقط گفتم " ما به کسی بدی نکردیم ، واسه کسی بد نخواستیم " . این شبا خوابای عجیب و غریب زیاد می بینم .. اما محکمم . باید باشم . به خاطر پدر . به خاطر مادر . به خاطر وروجک و داداشی .. روحم خسته است اما نمی ذارم بشکنم . نمی ذارم .

* میگه .. هر کاری با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشه ، ناتموم می مونه .. پس منم به حرمت خدا و نعمت هاش سه بار بلندِ بلند می گم ..  بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. الهی به امید تو .. !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد